شناخت

 

کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند ولی کودک نشنید. 

پس کودک فریاد زد:خدایا بامن صحبت کن!وآذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد. 

کودک فریاد زد:خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید. 

کودک در ناامیدی گریه کرد و گفت:خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم,پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد.



نظرات شما عزیزان:

رها
ساعت12:49---26 ارديبهشت 1390
آی آدمها.....

خیلی زیبا بود
پاسخ:ممنون


یاسین
ساعت23:45---24 ارديبهشت 1390
سلام وب زیبایی داری خوشحال میشم بهم سر بزنی.پاسخ:حتما سر میزنم عزیزم!!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : 23 / 2برچسب:, | 13:36 | نویسنده : nazanin |